آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد، نیرومند، پیل اف کننده، برای مثال چه صعب رودی، دریانهاد و طوفان سیل / چه منکرآبی، پیل افکن و سواراوبار (فرخی - ۶۳)
آنچه یا آنکه قدرت به زمین زدن پیل را داشته باشد، نیرومند، پیل اف کننده، برای مِثال چه صعب رودی، دریانهاد و طوفان سیل / چه منکرآبی، پیل افکن و سواراوبار (فرخی - ۶۳)
عمل شال افکن، عملی است که کودکان همسایه در شب چهارشنبه سوری کنند و آن این است که شالی یا طنابی از باجۀ خانه همسایه آویزند و صاحب خانه چیزی درآن بندند و بالا فرستند کودک را. (یادداشت مؤلف)
عمل شال افکن، عملی است که کودکان همسایه در شب چهارشنبه سوری کنند و آن این است که شالی یا طنابی از باجۀ خانه همسایه آویزند و صاحب خانه چیزی درآن بندند و بالا فرستند کودک را. (یادداشت مؤلف)
پیل افکندن. (فرهنگ فارسی معین). بر زمین افکندن پیل، حریف نیرومند را مغلوب کردن. چیره شدن: از در خاقان کجا فیل افکند محمود را بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش ازاین. خاقانی. ، مهرۀ پیل رادر صفحۀ شطرنج حرکت دادن. رجوع به فیل و پیل شود
پیل افکندن. (فرهنگ فارسی معین). بر زمین افکندن پیل، حریف نیرومند را مغلوب کردن. چیره شدن: از در خاقان کجا فیل افکند محمود را بدره بردن پیل بالا برنتابد بیش ازاین. خاقانی. ، مهرۀ پیل رادر صفحۀ شطرنج حرکت دادن. رجوع به فیل و پیل شود
که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع. صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده. پیل اوژن: چو کاموس پیل افکن شیر مرد چومنشور جنگی سپهر نبرد. فردوسی. چه صعب رودی دریانهاد و طوفان سیل چه منکرآبی پیل افکن و سواراوبار. فرخی. نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را پیلان شب و روزش کشته به پی دوران. خاقانی. ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان. خاقانی. ز بیداد کوپال پیل افکنان فلک چامه در خم نیل افکنان. نظامی. به هم پنجگی پیل را بشکنم شه پیلتن، بلکه پیل افکنم. نظامی. هیون بر وی افکند پیل افکنی سوی پیلتن شد چو اهریمنی. نظامی. برون راند پیل افکن خویش را رخ افکند پیل بداندیش را. نظامی. جوانان پیل افکن شیرگیر ندانند دستان روباه پیر. سعدی
که فیل افکند. که با پیل برآید. که فیل بر زمین زند. کنایه است از مرد دلیر و شجاع. صاحب آنندراج گوید بر قیاس پیلتن و اطلاق این بر اسپ نیز آمده. پیل اوژن: چو کاموس پیل افکن شیر مرد چومنشور جنگی سپهر نبرد. فردوسی. چه صعب رودی دریانهاد و طوفان سیل چه منکرآبی پیل افکن و سواراوبار. فرخی. نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را پیلان شب و روزش کشته به پی دوران. خاقانی. ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان. خاقانی. ز بیداد کوپال پیل افکنان فلک چامه در خم نیل افکنان. نظامی. به هم پنجگی پیل را بشکنم شه پیلتن، بلکه پیل افکنم. نظامی. هیون بر وی افکند پیل افکنی سوی پیلتن شد چو اهریمنی. نظامی. برون راند پیل افکن خویش را رخ افکند پیل بداندیش را. نظامی. جوانان پیل افکن شیرگیر ندانند دستان روباه پیر. سعدی